داستان اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت اول

همه چیز براش تازه بود به طور مبهمی به همه جا نگاه میکرد با اینکه تازه از هواپیما پیاده شده بود اما هنوز باورش نمیشد که به ارزوش رسیده و بالاخره داره کره را میبینه ارزویی که همیشه توی خوابش رسیدن به اون را میدید حالا به واقعیت تبدیل شده بود یه بلوز دخترونه و دامن کوتاه پوشیده بود تا یکم شبیه کره ای ها بشه بهت و تعجب از چشماش میریخت همینجور داشت به همه چیز نگاه میکرد که یه دفعه زد توسر خودش وبه خودش گفت دختره ی دیوونه تا کی میخوای توهم بزنی بعدش به اطرافش نگاه کرد امامتوجه شد که از فرودگاه خیلی دور شده و حالا دیگه  هیچ جارا بلد نبود که بره هیچ تاکسی هم پیدا نمیشد که سوارش بشه  همینجور داشت دور خودش میگشت که احساس کرد گرسنشه  اینور و اونور نگاه میکرد که چشمش به یه رستوران افتاد ولی اصلا ظاهر خوبی نداشت به ناچار و از شدت گرسنگی رفت داخل اون رستوران وقتی وارد رستوران شد دید همه ی رستوران پر شده از مرد های وحشتناک واونجا هیچ دختری نیست خیلی ترسید ولی چاره ای نداشت یه گوشه ای نشست تا اینکه یه اقای جوون اومد و به کره ای با طرز زیرکانه ای گفت خوب حالا این خانوم خشگله چی میل دارن نفس هم که از دوران راهنمایی شروع به یادگیری زبان کره ای کرده بود خیلی روان انگار که مال خود کشور کره است جواب داد یه ساندویچ لطفا !!بعد از این که اون اقا رفت چند تا مرد دیگه که روی چند تا میز دیگه نشسته بودن اومدن دورشو گرفتن و گفتن وای چه خانوم نازی نفس ترسید و گفت چیکار دارین میکنین برین کنار که یدفعه یکی دیگه دستشو رو سر نفس کشید و گفت امشب جایی برای موندن داری ؟اگه نداری میتونیم برات پیدا کنیم نفس از شدت ترس صداش در نمی اومد که یدفعه بلند شد و در رفت تا جایی که میتونست فرار کرد خیلی دور شد نشست زمین تا استراحت کنه همینجور نفس نفس میزد که یدفعه یه صحنه ی خیلی باور نکردنی دید اون کیم هیونگ جون عضو گروه دابل اس را دید که داره با یونا عضو گروه گرلز جنریشن حرف میزنه سریع گوشیشو در اورد و از اونا عکس گرفت  یه ده دقیقه ای به اونا خیره شده بود اخه باورش نمیشد هیونگ، عشقش ،ارزوش را دیده همینجور داشت نیگاه میکرد که یه دفعه دو نفر جیغ زدن اوناهش بگیرینش نفس تا نگاه کرد دید که همون اقا هان که هنوز دنبالشن نمیدونست چیکارکنه یه نیگاه به هیونگ کرد و دید یونا از هیونگ جداشد و رفت با خودش گفت وای یکی از ستاره های معروف کره ای را از دست دادم هیونگ را نباید از دست بدم تا خواست بره پیش هیونگ یادش افتاد که اون مردا هنوز دنبالشن شروع کرد به دویدن !یه میدون اونجا بود دور اون میدون  چند دور زد اصلا حواسش نبود داره دور خودش میچرخه فکر کرد یه عالمه دویده و حالا از هیونگ خیلی دور سده ناراحت بود که هیونگ را از دست داده همینجور داشت میدوید  یه ماشین را دید که روش سوییچ هست اون ماشین ماشین هیونگ بود که هنوز از اون موقع که نفس داشت میدوید چون ماشینش پنچر شده بود همونجا مونده بود وجایی هم که نفس بود جای دوری از شهر بود به همین علت کسی هیونگ را نمیشناخت هیونگ همون موقع داشت از جعبه عقب یه چیز بر میداشت نفس با خودش گفت دیگه نمیتونم بدوم این ماشینو سوار میشم و وقتی از دست اینا راحت شدم به پلیس پسش میدم سریع سوار شد و ماشین را روشن کرد و رفت از اونطرف هیونگ که اولش دید ماشین داره اهسته اهسته حرکت میکنه پیش خودش گفت نچ نچ نچ درجه ی بیماری روانیم زده بالا توهم میزنم که یدفعه دید ماشین واقعا داره حرکت میکنه با تعجب نگاه کرد و گفت این دیگه چیه هیونگ که دست و پاشو گم کرده بود گفت ماشینم وای !و سریع پرید تو صندوق عقب تا به خودش اومد دید تو صندوق عقبه و ماشین داره حرکت میکه


خوب این قسمت تموم شد تا قسمت بعد بااااااااااااااااااااااااااااااااااای



نظرات شما عزیزان:

جشنواره امام هستي
ساعت4:40---28 خرداد 1392
سلام
جشنواره امام هستی با محوریت امام زمان (عج)
در دو موضوع گرافیک و وبلاگ نویسی با جوایز ارزنده
منتظر حضور شما هستيم
www.contest.islamee.ir


shabnam
ساعت21:23---13 ارديبهشت 1392
خیلی جالب بود پاسخ:ممنون از تعریفت!!!خدا کنه یه روزی همه اونایی که ارزوشون اینه که برن کره به ارزوشون برسن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ